گذشته ....

ساخت وبلاگ
چند سال بعد دیگه حس و حال الانمون مهم نیس...
مهم نیس چقدر همو دوست داشتیمو چقدر برای هم شعر خوندیم...شعر گفتیم...
مهم نیس که چقد حرص میخوردی تا من رو جدول راه نرمو بلند بلند نخندم...
مهم نیس با چه ذوقی شعرامو برات میفرستادمو تهش مینوشتم بی مخاطب و توام میگفتی "ببین ارواح قلمت"این شعرت شکل خود خودمه بعد نوشتی بی مخاطب؟؟؟اصلا برای چی نمیگی که برای من مینویسی؟؟؟
چند سال بعد حتما یادم رفته که تو تو اوج رابطه رفتی...
که گفتی جداس مسیرمون...
که من موندم و شعرای شکل تو...
که من موندم و خاطره و کتاب و موزیک...
من موندم و مات شدن رو دستای قفل شده...
اره حتما دیگه اون موقع یادم رفته...
یادم رفته که همیشه میگفتی منو تو دیوونه ترین ادمای دنیاییم ... که تو ديوونه ترينی ......
یادمون میره دیگه مگه نه؟؟؟بیا مطمئنم کن...بگو یادمون میره...
تو منو به من بدهکاری...
چیکار کردی با رابطمون؟
منو تو به خودمون به دنیا به ادمایی که میان تو زندگیمون مدیونیم...میفهمی؟؟ 

 پ ن : کاش هیچ گذشته ای با هم نداشتیم
آنوقت من می توانستم
به تو زنگ بزنم
و بی دلخوری حالت را بپرسم؛
چقدر پرسیدنِ حالِ ساده ات
بعید شده حالا.  

+ نوشته شده در  پنجشنبه چهارم خرداد ۱۳۹۶ساعت 20:58  توسط زهرا  | 
زندگی دوباره...
ما را در سایت زندگی دوباره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : casheghebaran643 بازدید : 8 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 14:01